میانه ی میدان



یکی از رنج هایی که مکرر در مکرر تجربه میکنم اینه که پر از شوق گفتنم و کسی اشتیاقی برای شنیدم نشون نمیده حتی چند بار شده زنگ زدم به دوستی که اندک امیدی بهش داشتم بعد دست آخر که کلی حرف زده و نزاشته من حرفامو بزنم گفته چقد حرف میزنی و قطع کرده!!

این در حالیه که از بچگی معروف بودم به کم حرفی.

خلاصه که هیچ موجودی در اطرافم زیست نمیکنه که مشتاقم باشه.انقدم بی خیال نمیتونم باشم که بگم من همینم که هستم،لابد ی شاخ و دمی دارم دیگه!ندارم؟!.

با اینکه همسرمو دوست دارم و اونم خیلی تاکید می‌کنه که دوسم داره نمیدونم چرا دلم میخواد بزارم برم.از همه جا.از همه کس.دلم تنهایی مطلق میخواد.

همه ی گزینه ها رو گذاشتم رو میز.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

انجمن نجوم هلال نو زرقان وبلاگ شرکت طیور پروران میهن تعمیر سونا و جکوزی گلچین مطالب وب فارسی نشریه حقیقت فروشگاه آنلاین لباس ضد روش ایران سایت TOᗯᗩᖇᗪᔕ GETTIᑎG ᗷETTEᖇ خدمات